نخستین عاشقانه با تو...
سلام عزیز مامان.
نمیدونی چقدر هیجان زده ام.بالاخره تصمیم خودمو گرفتم.آآره گلم من میخوام علاوه بر خواهر یا برادر بزرگترت تورو هم داشته باشم.میخوام خدای مهربون دوتا فرشته ناز بهم هدیه کنه.میخوام خدا جون فرصت و شانس مادری تورو هم بهم بده..
عزیز دلم نمیدونم دختری یا پسر اما من این وبلاگو برات میسازم تا توش برات از همه چی بنویسم.از همین حالا که نیستی تا بعدها که میای.از بزرگ شدنت و خلاصه از همه چی. تا روزی که بتونی خودت وبلاگتو مدیریت کنی.اینجا دفترچه خاطرات توه.پس بدون که خیلی با ارزشه.برای برادر یا خواهر بزرگترت که اون هم فعلا نیومده تقریبا ٨،٩ ماه پیش این دفترچه خاطراتو ساختم اما از اونجایی که من هیچ فرقی بین شما دوتا دسته گلم نمیذارم نتونستم بیش از این معطلش کنم و تورو از ثبت خاطرات و تاریخ زندگیت محروم بذارم.این زندگی با تمام خاطرات خوب و بدش متعلق به توه و من از حالا همه چیزو تقدیمت میکنم.
راستی تا یادم نرفته بهت بگم که الان که این وب رو برات ساختم من و پدرت ٧ماهه که عقد کردیم.من ترم دو کارشناسی ارشدمو میخونم و پدرت مشغول پایان نامشه.بعد از تموم شدن درسش باید بره سربازی و بعد از اون کار پیدا کنه تا بتونیم ازدواج کنیم و بریم سر خونه زندگی خودمون.با یه حساب سرانگشتی حتما فهمیدی که هنوز راه طولانی رو در پیش داریم!اما اینا اهمیتی نداره.
میخوام تا وقتی که خدا تورو بهم میده اون بالا پیش فرشته های دیگه حسسابی خوش بگذرونی و مراقب خواهر یا داداش بزرگترتم باشی.درسته که ازت بزرگتره اما خواهر برادرا باید همیشه هوای همدیگه رو داشته باشن مامانی.
خیلی زود تا چشماتو روی هم بذاری موقعش شده و خدا تورو از اون بالا میندازه توی بغل من و بابایی.خیالم راحته چون میدونم که اون بالا جات امنه و بهت خوش میگذره.
اینو بدون که مامی از همین حالا و حتی قبل تر از این همیشه به فکرت بوده و هستم.خیلی خیلی دوستت دارم و همیشه و هرکجا که باشم مراقبتم.
بازم میام و بیشتر برات مینویسم.
میبوسمت گل نازم.