متفرقه!
سلام قشنگم.خوبی؟
من و پدرت هم خوبیم.خدارو شکر.
این روزا خبر خاصی نیست.من درگیر درس و تحقیق و سمینارم بابا هم مشغول پایان نامه.
پس فردا یه کنفرانس سخت دارم.گاهی هم با بابایی میریم کتابخونه ملی برای مطالعه.البته بابا باید از این به بعد برای نوشتن پایان نامش مدام بره اونجا.اینم عکس دفتر و کتاب مامان درس خونت توی کتابخونه!!
********************************************************
پی نوشت:
امروز با بابایی رفتیم پارک نزدیک خونه و چایی خوردیم.خوش گذشت.بعد هم نشستیم و از بام تهران حسابی شهر رو نگاه کردیم.نمیدونی دیدن هواپیماها که از دور مثل یه نقطه بودن و سوسو میزدن چقدر قشنگ بود.یاد دایی بابک جون افتادم که الان با زن و بچش اونور دنیان(انگلیس)دنیا در عین بزرگیش خیلی کوچیکه مامی جون...
خلاصه از اونجا هم رفتیم مغازه و من یه کیف خریدم.ایناهاش!:
دیگه خدمتت عرض کنم که پدر جون چند روزه معدش اذیتش میکنه.باید یه سر بره پیش دکترش ببینه چی میگه...ایشالا که طوری نباشه.دعا برای پدرجون فراموش نشه عزیزم.
دیگه خبر خاصی نیست گلم.دعا کن سمینار پس فردام خوب بشه.
دوستت دارم.بووووووس