دومین عاشقانه آرام...

شرح این روزای ما...

1391/1/19 19:54
نویسنده : نسترن
814 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق مامان.خوبی قربون چشمات که هنوز نمیدونم چه شکلین؟

دلم واسه تو و داداش یا خواهرت قد یه نخودچی شده.

این روزا خبر خاصی نیست.باباجون پریشب سورپرایزم کرد و بی خبر از کرج اومد تهران خونمون.چشمکآخه گفته بود فرداش میاد!تازه برام یه کلاغ خشگل و ناز خریده که میکنمش توی دستم و کلی باهاش حال میکنم!صدای کلاغم درمیاد از توی منقارش.به بابا گفتم صبحا با همین کلاغ میام و از خواب بیدارت میکنمنیشخند بابا هم اینجوری شد گریه آخه بابایی خیلی خوابالو هست و صبحا به زور باید بیدارش کنم.

این روزا بابا یه فرصت خوب واسش پیش اومده که بتونه یه مقدار پول به دست بیاره.یه کاریه مربوط به حواله خودرو.خدا کنه بشه.ولی من که چشمم آب نمیخورهمتفکر

فردا صبح باید برم دانشگاه.نمیدونی چقدر درس و کار و تحقیق و کنفرانس دارم که هنوز هیچ کدومشو انجام ندادم!وااااااای خدا به دادم برسهآخ پایان نامه بابایی هم هنوز مونده و تنبلی باعث میشه هی امروز و فردا کنه!خدایا یه اراده جدی به بابا جون بده بشینه پای پایان نامشو تمومش کنه بره.١کم هم دل نگران سربازیشم.خدا خودش همه کارا رو راست و ریس کنه.آمین.فرشته

راستی همین چند ساعت پیش پدر جون از بیمارستان مرخص شد و دوره ٧ شیمی درمانی هم به سلامتی تموم شد.خدایا شکرت...لبخند

دیگه فعلا خبر قابل عرضی نیست.دوستت دارم قشنگم.فعلا.ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

نسترن
19 فروردین 91 20:08
انشالله همه کارات به خیر خوشی به اتمام میرسه باباجونت هم حالش خوب میشه دوست جونم
مامان مانی
22 فروردین 91 16:26
سلام سال نو مبارک امیدوارم تو این سال جدید شادی و خوشبختی همیشه مهمون خونه ت باشه و همیشه شاد باشی عزیزم
مریم
25 فروردین 91 18:45
خوووووووووووووووووووش به حالت چه دل خوشی داری
میشه منم برا شوهر نیومدم وبلاگ درست کنم بعد تقدیمش کنم؟


چرا نشه خانمی؟معلومه که میشه...